معمای اول:

یک دوراهی پیش روی شماست و نمیدانید از کدام راه عبور کنید تا به مقصد مورد نظرتان برسید.

2 نفر در این مکان هستند که یکی همیشه دروغ می گوید و دیگری راستگو است و ما نمیدانیم

 که کدام راستگو و کدام دروغگو است. چگونه با پرسیدن فقط یک سوال و فقط از یکی از آنها

بفهمید راه درست کدام است؟ (به جواب نگاه نکنید ها!)

معمای دوم:

 

پادشاهی از وزیر خود خشمگین می شود و میخواهد او را اعدام کند اما به او حق انتخاب میدهد تا

نوع اعدام را تعیین کند. به او می گوید یک جمله بگو. اگر راست بگویی تو را دار خواهم زد و

اگر جمله ات دروغ باشد با گیوتین گردن زده خواهی شد. آیا جمله ای وجود دارد که او را از

مرگ نجات دهد؟ پیش خودتون میگید خوب حتما همچین چیزی هست که من این معما رو

مطرح کردم. پس فکر کنید و مغز خودتون رو امتحان کنید!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

 

جواب معمای اول:

ما فقط حق پرسیدن یک سوال را داریم پس باید سوالی پرسیده شود که در هر دو حالت یعنی

چه اگر از راستگو پرسیده شود و چه از دروغگو جواب یکسانی داشته باشد (این میتونه یه

راهنمایی باشه. اگه جواب رو نتونستید بگید و با خواندن این جمله ایده هایی به ذهنتون

رسید توصیه میکنم یکم بیشتر فکر کنید و بعد جواب رو ببینید).

و اینم سوالی که باید پرسیده شود:

“اگر از اون یکی بپرسم که راه درست کدومه به من کدوم راه رو نشون میده؟”

ما نمیدونیم که سوال از دروغگو پرسیده شده یا راستگو پس هر دو حالت رو بررسی میکنیم:

اگر این سوال از دروغگو پرسیده شده باشه، پیش خودش فکر میکنه که اون

یکی راستگو هستش و راه درست رو نشون میده و چون میخواد دروغ بگه

راه غلط رو نشون میده.اگر از راستگو پرسیده بشه پیش خودش فکر میکنه

که اون یکی دروغگو هستش و و چون طرف راست میگه، راهی که دروغگو

به ما نشان خواهد داد یعنی راه غلط رو نشون میده.

پس در هر دو حالت جوابی که به ما داده میشه غلط هست و با دانستن راه غلط میتوانیم از راه دیگر برویم که درسته

میریم سراغ جواب معمای دوم:

شاید به ذهنتون رسیده باشه که جمله ای بگه که درستی یا نادرستی اش معلوم نباشه.

مثلا “یک میلیارد ستاره در آسمان وجود دارد” ولی هم جواب مدنظر من چیز دیگری است و

هم اینکه اگر به جای شاه بودم این جمله را غلط فرض میکردم و دستور میدادم گیوتین رو آماده کنن.

وزیر باید جمله ای بگه که هم در درستی و نادرستی آن نتوان نظر داد و هم اینکه شاه خوشش

بیاد و عصبانیتش فروکش کنه. تنها راه موجود استفاده از “تناقض منطقی” است. ابتدا یک

مثال از تناقض منطقی میزنم بعد میرم سراغ جواب معما.

مثالی از تناقض منطقی:

در یک اردوگاه نظامی به دلیل تعداد زیاد سربازان و وجود فقط یک آرایشگر، فرمانده دستور میدهد

که “هر کس میتواند ریش خود را بتراشد باید خودش این کار را بکند و نباید آرایشگر

اردوگاه این کار را برایش انجام دهد در غیر این صورت باید به پیش آرایشگر برود“.

تا اینجای کار مشکلی نیست ولی جایی به تناقض میرسیم که خود آرایشگر میخواهد ریش

خود را کوتاه کند. خودش میتواند ریش خود را کوتاه کند پس باید خودش این کار را

انجام دهد ولی فرمانده گفته که هر کس میتواند خودش این کار را بکند نباید

آرایشگر این کار را برایش انجام دهد. حالا این آرایشگر چه کند؟

یک مثال بسیار معروف از تناقض منطقی که احتمالا شنیده اید:

سقراط گفته که “یونانی ها دروغگو هستند“. از یونانی بودن خود سقراط

نتیجه میگیریم که او دروغگو است. اگر سقراط دروغگو است پس دروغ گفته که یونانی ها

دروغگو هستند. پس یونانی ها راستگو هستند و او نیز راستگو است. اگر او راستگو است

پس راست گفته که یونانی ها دروغگو هستند. از یونانی بودن خود او نتیجه میگریم که سقراط

دروغگو است پس دروغ گفته که یونانی ها دروغگو هستند پس … . همین طور این چرخه ادامه

پیدا میکند و به جوابی هم نمیرسیم و نمیفهمیم که در نهایت یونانی ها و سقراط

دروغگو اند یا راستگو و این که این جمله درست است یا نه!

سقراط

فکر میکنم این دو مثال برای توضیح تناقض منطقی کافی باشد.

بر میگردیم به سوال دوم و وزیر بخت برگشته که قرار است با یک جمله تعیین کند که دار

 زده میشود یا با گیوتین سر خود را از دست میدهد. رسیدیم به اینجا که قرار شد

 از تناقض منطقی استفاده کند.با خواندن دو مثال قبلی فکر کنم جرقه هایی توی

ذهنتون زده بشه. اگه یکم فکر کنید بعد برید سراغ جواب بهتره. شاید جواب رو پیدا کردید.

کسی چه میدونه. گذشته از این وقتی فکر کرده باشید شنیدن جواب براتون لذت بخش تره

اما جمله ای که باید وزیر بگه اینه:

شما مرا با گیوتین، گردن خواهید زد

نمیتوانند او را دار بزنند چون اگر این کار را بکنند وزیر دروغ گفته که او را با گیوتین گردن

خواهند زد پس باید با گیوتین گردن زده شود. همچنین نمیتوانند او را با گیوتین، گردن

 بزنند چون در این صورت حرف او راست بوده پس باید دار زده شود. اگر هم بخواهند او

 را دار بزنند حرفش دروغ است و … . اینطوری به تناقض منطقی میرسیم. پادشاه

هم وقتی میبینه وزیرش انقدر باهوشه بهش رحم میکنه دیگه !!!